آینهها اثر دینو بوتزاتی
آینهها
جوانی بسیار خوش لباس در حالی که به زنان بسیاری که پشت میزها نشسته
بودند، نگاهی از سر بی اعتنایی و تکبر میانداخت، از تالار چایخوری در
شیرینی فروشی متداول روز عبور کرد .
خانم سیمونا چِری ، به شکل نوعی چهچهی لرزان که خاص او بود، زیر خندهی
کوتاهی زد و به دوست هم سن و سالش، خانم فلوسیه گفت : «اَه اَه، دیدیش؟
جوونای امروزی؛ جوونای امروزی، چه کسالتی! آخه تو کلهشون چیه؟ غیرقابل
فهمه . عجیب و غیرقابل فهم، به شرفم قسم . دوست دارم بدونم تو کلهشون چیه .
یکی از اونا، اونیه که رد شد . احیاناً میگی اونا نمونهی جوونها و مردای
کاملند و قیافه شونم بد نیست . اما زنها رو، اصلاً زنها رو نگاه هم
نمیکنن! همین بیست سال پیش، بیست سال پیش چیه ؟ همین پونزده سال، ده سال
پیش، جوونها یه چیزای دیگهای بودند؛ به شرفم قسم. ده سال پیش، این جا یه
جوونک از بس دخترای خیلی قشنگ دور و ورشو نگاه میکرد، هیچی هیچی گردن درد
میگرفت. و دیدیش چطوری گذاشت و رفت ؟ انگار نه انگار که آدم بودیم . «اَه
آه». و در حالی که خنده را چاشنیاش می کرد تکرار کرد : «فقط خدا میدونه
که از جوونایی از این قماش، چه دنیایی ممکنه ساخته بشه . جوونایی که زنها
براشون وجود ندارند . آه انکار نمیکنم، یه زمانی حتی شورش در اومده بود .
تو خیابون، اون نگاههای هیز، و وای که اگه زنی تنها بود : «دختر خانوم،
دختر خانوم اجازه میفرمایین؟» واقعاً عذابی بود . اما امان از این
بیمحلیِ امروزه روز! تو فلوسیه، به نظرت نمییاد؟»
«آره آره همین طوره که تو می گی . سلیقهی جوونا عوض شده . به هر حال دیگه
دنیا، اون دنیای سابق نیست . مثلا” به آینهها دقت کردهای؟»
«آینهها، چطور؟»
«دیگه مثل سابق درست شون نمیکنن؛ بهت قول میدم . فوت و فنش از یادشون
رفته . حالا همه شون کج و کوله اند . نمیدونم چرا؛ ولی صورت تو کج و کوله
نشون میدن . آدم در جا ترس ورش میداره . دهن کج؛ گونههاش همهش چروک؛
چشمهای بیحال . تو تا حالا متوجه اش نشدهای؟»
سیمونا مشتاقانه تصدیق کرد : «آره بابا! حق داری! حالا میفهمم چرا بعضی
وقتها … دیگه بلد نیستن درستشون کنن . دلیلش اینه . بمب اتم اختراع
کردهان؛ میخوان با موشک برن به ماه؛ عجب حکایتی ! اما دیگه بلد نیستن حتی
یه آینه درست کنن که درست نشون بده.»
دینو بوتزاتی
Dino Buzzati
مترجم : محسن ابراهیم