Fardad Fariba

مرجع دانلود برترین آثار سینمایی دوبله به همراه موسیقی متن

Fardad Fariba

مرجع دانلود برترین آثار سینمایی دوبله به همراه موسیقی متن

Fardad Fariba

شمعدانی‌های غمگین اثر ولفگانگ برشرت

دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ب.ظ

شمعدانی‌های غمگین

زمان آشنایی آن دو، هوا تاریک بود . زن او را به آپارتمان دعوت کرد . مرد پذیرفت . زن آپارتمان، رومیزی، ملافه‌ها، حتی بشقاب‌ها و چنگال‌ها را به او نشان داد . اما همین که در روشنایی رو به روی هم نشستند، چشم مرد به بینی زن افتاد .
با خود اندیشید : انگار بینی را چسبانده اند . اصلا شبیه بقیه‌ی بینی‌ها نیست، بیشتر شبیه نوعی میوه است . عجب ! سوراخ‌های بینی اش اصلا با هم تناسب ندارد . یکی خیلی تنگ وبیضی شکل است، یکی مثل حفره، چاهی دهان باز کرده است . تیره و بی انتها .
با دستمال عرق پیشانی اش را خشک کرد .
زن گفت : «خیلی گرم است، اینطور نیست؟»
مرد نظری به بینی او انداخت و گفت : «آه، بله.»
و دوباره به فکر فرو رفت : باید آن را چسباند باشند . وصله‌ی ناجوری است . رنگش هم با این پوست فرق می‌کند . تیره تر است . راستی، سوراخ‌های بینی هم ناهماهنگ هستند یا شاید مدل جدید است .
یاد کارهای پیکاسو افتاده بود .
مرد گفت : «شما کارهای پیکاسو را می‌پسندید.»
زن گفت :«گفتید کی؟ پی… کا…»
مرد بی مقدمه پرسید : «تصادف کرده اید؟» زن گفت : «چطور مگر؟»
مرد گفت : «خب…»
زن گفت : «آها به خاطر بینی ام می‌پرسید؟»
مرد می‌خواست بگوید :«عجب!» اما گفت : «پس این طور!»
زن گفت : «من به تناسب خیلی اهمیت می‌دهم . آن دو شمعدانی کنار پنجره را ببینید! یکی سمت چپ و دیگری سمت راست است . متناسب نیستند. باور کنید باطن من خیلی با ظاهرم فرق می‌کند . خیلی.»
و دستش را روی زانوی مرد گذاشت . مرد در عمق چشمان زن آتشی را روشن دید .
زن آرام و اندکی شرم زده گفت : «و مخالفتی هم با ازدواج و زندگی مشترک ندارم.»
از دهان مرد پرید : «به خاطر تناسب؟»
زن اشتباه او را با مهربانی تصحیح کرد :«هماهنگی… به خاطر هماهنگی.»
مرد گفت :«بله به خاطر هماهنگی.» و بلند شد.
زن گفت: «دارید می‌روید؟»
مرد گفت: «بله می‌روم.»
زن او را تا دم در بدرقه کرد . گفت: «باطن آدم‌ها مهم است نه ظاهرشان.»
مرد فکر کرد : «تو هم با این دماغت!» و گفت : «یعنی در باطن مثل قرار گرفتن شمعدانی‌ها متناسبید.»
و از پله‌ها پایین رفت.
زن کنار پنجره با نگاه او را دنبال کرد .
دید که مرد آن پایین ایستاد و با دستمال عرق‌های پیشانی اش را پاک کرد . یک بار، دو بار و باری دیگر و اما نیشخند فارغ بال او را ندید . ندید چون اشک، چشم هایش را پوشانده بود . شمعدانی‌ها بوی غم می‌دادند .

 

ولفگانگ برشرت

Wolfgang Borchert

  • Fardad Fariba

Wolfgang Borchert

نظرات  (۱)

Have you ever thought about publishing an ebook or guest authoring on other websites?
I have a blog based on the same subjects you discuss and would love to
have you share some stories/information. I know my visitors would appreciate your
work. If you're even remotely interested, feel free to shoot me an e mail.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی