تخلف اثر سرگئی لوکیاننکو
سرگئی لوکیاننکو – متولد 11 آپرل 1968در قزاقستان و فیزیکدان ونویسنده داستانهای علمی تخیلی بزبان روسی است Sergei Lukyanenko – Серге́й Васи́льевич Лукья́ненко
تخلف
… از بخش سوم بود که سیگنال ارسال شد؛ سیگنال مشخّص جابهجایی غیرمجاز .
در این گونه موارد باید 30 ثانیه صبر کرد تا اگر اشتباهی در کار بوده، فرد
فرصت بازگشت داشته باشد . امّا سیگنال قطع نشد .
از نگهبانی خارج شدم . در راهرو به راه افتادم، ابتدا به آرامی و بعد تندتر
و تندتر . متخلّف موفّق به فرار نخواهد شد، از این بابت مطمئنّم، امّا به
ریسکش نمیارزد . جایی در اعماق ذهنم کانال ارتباطیام با هماهنگکننده
چشمک میزند . احساس میکنم سرعتم تقریباً با سرعت پردازش دادهها در
کامپیوتر برابری میکند . معلوم نیست چرا مدّتی است اطّلاعات جدیدی نرسیده…
«قطاع هشتم از بخش سوم . طبقهی دوم، کریدور جِی 12
سرعت حرکت : تقریباً هفت کیلومتر در ساعت
دونفر . شمارههای شناسایی شخصی پاک شده»
همین الان به حدّاکثر سرعت رسیدم . لامپهای سقفی در خطوط چشمک زن سفیدی به
هم میپیوندند، معدود کارکنان شیفت شب خودشان را به سمت دیوارهای راهرو
کنار میکشند . دو نف ر. آنها دو نفرند . مسئلهای نیست، اتّفاقی عادی است
. این که آنها توانستهاند شمارههایشان را پاک کنند، یعنی این که بیست
سالشان است و نه کمتر . امّا فکر میکردم که دانشجو باشند، آخر آنها هم
اغلب دونفری فرار میکنند . هماهنگ کننده دوباره و دوباره اطّلاعات قبلی
را ارسال میکند . او آنجا دنبال چیست ؟ امّا این به من مربوط نمیشود… من
باید متخلّفان را پیدا کنم .
خیز به سوی درهای آسانسور که به آرامی در حال بسته شدن هستند ! رسیدم .
نمیشد که نرسم؛ همه چیز دقیق محاسبه شده بود . سه نفر در آسانسور هستند .
با ترس نگاه میکنند، اگر چه سعی دارند لبخند بزنند . چیزی نیست، عادت
کردهام، عادت…
«قطاع هشتم از بخش سوم
طبقهی اوّل، راهروی جِی 367
سرعت حرکت : تقریباً پنج کیلومتر در ساعت
سن: 18 سال»
دیگر به طبقهی هشتم رسیدهام . الان در حال حرکت به سمت چاه نقل و
انتقالات داخلی هستم، سریع… یعنی 18 سالشان است ؟ پس اینطور! فردا روز
عقد رسمی جوانان است … نشانهی ورود ایشان به زندگی افراد بالغ . و اگر چه
محاسبات همیشه بیعیب و نقصند، امّا نارضایتیهایی هم هست . گاهی اوقات
فرار میکنند… چرا؟ اغلب سعی دارم این را بفهمم .
«قطاع هفتم از بخش سوم
طبقهی نود و ششم، راهروی جِی 4
سرعت حرکت : تقریباً چهار کیلومتر در ساعت»
خسته شدهاند… فراریان خسته شدهاند . امّا من خسته نخواهم شد، هم اکنون یک
قطاع پایین رفتم و … راستی آنها چطور توانستهاند از قطاعی به قطاع دیگر
بروند ؟ آخر پست تشخیص چهرهی مابین طبقات که همینطوری نیست…
«قطاع هفتم از بخش سوم
طبقهی نود و پنجم، راهروی جِی 14
سرعت حرکت : تقریباً 9 کیلومتر در ساعت
انرژی چاههای حمل و نقل قطع شده، از نردبانها استفاده کن»
ترسیدهاند . چیزی را حس کردهاند… مسئلهای نیست، تقریباً رسیدهام . کاملاً رسیدهام .
«محلّ استقرار پیشین
سوژهها بیحرکتند
اخطار: نردهی گردان بین طبقات به وسیلهی تخلیهی مقدار زیادی انرژی از کار انداخته شده»
هماهنگکننده اضافه نمیکند : «مراقب باش» من این را خودم به خودم میگویم .
بعد، تقاطع را رد میکنم و به سرعت وارد راهروی چهاردهم میشوم . اینجا
کسی نیست؛ احتمالاً طبقه موقتا از کاربری خارج شده؛ سرعتم را به حداکثر
میرسانم؛ اصل مهم غافلگیری است . پیچ آخر و آنها روبروی من هستند . پسر
جوان، بلندقد و موزون اندامی در لباس کار خاکستری و دختری با موهای تیره در
لباسی آبی . دختر روی زمین نشسته و پسر به روی او خم شده . به نظر میرسد
که پایش طوری شده باشد . خوب، چه خوب… امّا با این وجود پسر جوان فرصت
مییابد که رویش را برگرداند . از جیبش شیء کوچک و برّاقی را بیرون میکشد و
برای این که حایل دختر شود یک قدم جابهجا میشود . شاید اگر تنها روی یک
حرکت تمرکز میکرد، شانس موفّقیت میداشت…
من خیز برمیدارم . پسر موفق شد که جلوی دختر را سد کند . چه فرقی دارد…
شلیک میکنم، و برق سفید و خیره کنندهای به بیرون میجهد و مستقیم به جیب
کوچک روی لباس کار خاکستری اصابت میکند . انرژی برای هر دوتایشان باید
کافی بوده باشد، قبلاً هم با چنین مواردی برخورد داشتهام . حالا هم
همینطور، انرژی کافی بوده .
در کریدور راه بازگشت را در پیش میگیرم . حالا دیگر نیازی به عجله نیست،
کار انجام شده . صبح جمعشان میکنند و به تمام طبقهای که از آن گریخته
بودند نشانشان میدهند . برای سه روز بدنهای بیحرکت آنها که با لفافی
مخصوص پوشانده شده در سالن اجتماعات آویزان خواهد بود . شاید یک ماهی آرامش
برقرار باشد . و بعد یک فرار تازه . چرا؟
نمیتوانم بفهمم . آنها سیرند، لباس دارند و به موقع تعمیر … یعنی درمان
میشوند . چرا باید فرار کنند ؟ آخر آنها که میدانند تا به حال هیچ کس
نتوانسته شهر را ترک کند . چرا؟
من فقط ماشین هستم و بس . شش پنجه، سری که شباهت ناهنجاری به یک سر واقعی
دارد… مغزم در زیر زره ضخیمی پنهان شده . به من میگویند سگ مکانیکی، و من
از این نام خوشم میآید . من از همه چیز خوشم میآید . ولی یک چیز را
نمیتوانم بفهمم : چرا فرار میکنند؟ چرا؟
«قطاع سوم از بخش دوم
طبقه ششم . راهرو جِی 3
سوژه تنها است»
ابتدا بایستی 30 ثانیه صبر کرد…
سرگئی لوکیاننکو
Серге́й Васи́льевич Лукья́ненко
Sergei Lukyanenko
مترجم : مسعود احمدی نیا